آه جز آینه ای کهنه مرا همدم نیست


پیش چشمان خودت اشک بریزی کم نیست


یک خودآزاری زیباست که من تنهایم


لذتی هست در این زخم که در مرهم نیست


اشتیاقی به گشوده شدن این گره نیست


ورنه تنهایی من که گره اش محکم نیست


من از این فاصله ها هیچ ندارم گله ای


هرچه تقدیر نوشتست بیفتد غم نیست


لذتی نیست اگر درد نباشد جانم


هیچ شوری بهتر از شور پس از ماتم نیست


بی سبب درد که هم قافیه با مرد نشد


آدم بی غم و بی درد بدان آدم نیست


تو نبین ساکت و آرام نشستم کنجی


درد ناگفته زیاد است ولی محرم نیست